کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



ذکر مصائب دفن سیدالشهدا علیه‌السلام و یارانش

شاعر : محمدجواد شیرازی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

آمد زمان دفن، خدا پیکـرش کجاست؟!            بر خاک داغ، پیکر شعله‌ورش کجاست؟!

تـا حـنـجـر بـریـده نـدا داد، شـد عـیـان            جسمی که کرده نعلِ فَرَس پرپرش کجاست


قــوم بــنـی اســد بـنــشـیـنـیــد در بــرم            تا رو کنم مصائب زجرآورش کجاست

معلوم نیست روی حصیر این تن کمش            چندین و چند عضو ز سرتاسرش کجاست

ای خاک داغ کـرب و بلا پـاسـخـم بـده            پس یادگـار دوخـتۀ مـادرش کجاست؟!

سـالـم نـمـانـده قـدر نگـیـنی هم از تنش            جایی برای بوسه به جز حنجرش کجاست؟!

شرط است و مانده‌ام متحـیر زمان دفن            باید به سمت قبله شود سر، سرش کجاست؟!

بـایـد به عـلـقـمـه بـروم تـا نـشــان دهم            جسم پُر از جراحت آب آورش کجاست

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در کوفه

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

زندان کوفه بود که بال و پرم شکست            از طعـنه‌ها دوباره دلِ مادرم شکست

تـسـلـیت عـزای تـو بر مـا حـرام شد            زندان کـوفه بود که صبـرم تمام شد!


هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند            عـبـاس‌های دور و برِ مـعـجرم شدند

پـائـیـزهـا بـه یـاد بـهـارم گـریـسـتـند            زنـدانـیـان به حـالِ وقـارم گـریـستـند

محبس کجا و منزلت این حرم کجا!؟            محبس کجا و این حرم محترم کجا!؟

پـشـت سر قـبـیـلۀ ما حـرف می‌زدند            از قـیـمت سر شهـداء حرف می‌زدند

: امتیاز

ذکر مصائب حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در خروج از کربلا

شاعر : سیدفضل‌ الله قدسی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

دیشب اگر چه ره به سوی قـتلگاه بُـرد            از مـوج‌خـیـز غـم بـه بـرادر پـنـاه بُرد

امروز هم به سوی چمن ره گزیده است            گل‌های باغ سوخته را شب ندیده است


هـنـگـامـهٔ ورود بـه مـقـتـل فـرا رسـید            نـوبـاوگـان فـاطـمـه را سـر بُـریـده دید

هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت            از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت

پرسید بانویی که قد از غم خمیده است            یاران! عزیز گمشده‌ام را که دیده است؟

خم شد کنار یک تن بی‌سر، دلش شکست            قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست

بر زخـم بی‌شـمـار بـرادر نـظاره کـرد            هی پـلک بـست بـاز نگـاه دوباره کرد

باور نـمی‌کـنم که حـسـیـنم چـنـیـن شده            سر در بدن نـدارد و نـقـش زمـین شده

یک چند لحظه‌ای نظر از دوست برگرفت            اندوه شعـلـه‌ور شد و سوز دگر گرفت

«پـس با زبـان پُـر گـلـه آن زادهٔ بتـول            رو کـرد بـر مـدیـنـه که یا اَیهاالرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست            وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»

هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت            سوز مکاشـفات حسین و سکینه داشت

شیرازه‌های صبر و امیدش گسسته دید            خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید

بیـمـار روز واقعـه جان بر لبش رسید            نزدیک بود جان بـدهـد زیـنـبـش رسید

یک آن اگر تـوجـهـش از یاد رفته بود            از دست عـمه حضرت سجاد رفته بود

صد شعله در وجود من از گریه روشن است            این سـوخـتـن نـشـانـهٔ آرامش من است

این داغ در اجـاق دلـم بـی‌شــرر مـبـاد            این زخم کهنه کمتر از این شعله‌ور مباد

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با برادر در خروج از کربلا

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

سوی کوفه می‌روم با کاروانِ خستگـان            بدرقه کن خواهرت را می‌رود ای مهربان

روزگاری بود دورِ من ابالفـضلِ عـلـی            هم سفر حالا شده با زینبت، شمر و سنان


با چه زحمت بچه‌هایت را منظم کرده‌ام            روی مرکب‌ها نشستند دخترانت ناگران

در دهانِ این جماعت نیست غیرِ ناسزا            چه سخن‌هایی شنیدم عاجز هستم از بیان

از کـنارِ قـتـلگـاهـت می‌برند با هـلـهـله            خواهرِ خود را تماشا کن شده قدم کمان

چشمِ من افـتاد بر انگـشـترت؛ ناله زدم            خاتمت را دستِ خود کرده‌ست گویا دشمنان

خوب می‌دانم بدونِ تو دلم خواهد گرفت            می‌برندم بعد از این در مجلسِ نامحرمان

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان ساربان و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تدلیس یا تحریف سخان ائمّه؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

چشمِ من افـتاد بر انگـشـترت؛ ناله زدم            خاتمت را دستِ خود کرده‌ست گویا ساربان

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با برادر در خروج از کربلا

شاعر : گروه شعری یا مظلوم نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

راه ما با سر تو تا به خـرابـه‌ست بلـند            بعد تو بر حرمت شامِ عذاب است بلند

عـلـم مـیـر سـپـاه تـو اگـر افـتـاده‌سـت            پرچم عفّت و ایثار و حجاب است بلند


وقـت آن شد که تنت را بگـذارم بروم            آه عباس کجـایی که رکـاب است بلند؟

بر سـر دخـتـرکـانت عـوض سـایۀ تو            نـعـرۀ حـرمـلـۀ خانه خـراب است بلند

با وجودی که نفس‌های همه سوخته است            بین این سوختگـان، آهِ رباب است بلند

تـرسم این بود یـتـیـمان تو را گم بکنم            دشمنت گفت نتـرسید! طناب است بلند

کودکانت همه با گـریه ز من پرسـیدند            از سم اسب چرا بوی گلاب است بلند؟

با وضو از همه سو وارد گودال شدند            بود فریاد «ثواب است، ثواب است» بلند

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها با برادر در خروج از کربلا

شاعر : عبدالحسین میرزایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

آه، ای بی‌کـفنِ کرب وبلا وای‌حسین            تنت اینجاست سرت رفته کجا وای‌حسین

خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را            خاک‌آلـود تنت گـشته رها وای‌حسین


آنقدر دور تو شمشیر و سنان ریخته است            شده گودال تو چون کوه منا وای‌حسین

پـدرت از زرهِ قـیـمـتی عَـمْر گذشت            از لباست نگـذشـتـند چرا وای‌ حسین

چـادر سوخـتـه‌ای دارم اگر بگـذارند            می‌کشم بر تن تو جای عبا وای‌حسین

روز جمعه نه، تو را روز دوشنبه کشتند            قاتل مادرمان کشت تو را وای‌حسین

هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند            جایی یک بوسه نداری به خدا وای‌حسین

قطعه‌قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی            قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وای‌حسین

تو کریمی غم انگـشتریت را نخورم            بگو انگشت تو افتاده کجا وای‌حسین

من که یک عمر فقط با تو سفر می‌رفتم            حال با شمر روم شام بلا وای‌حسین

کعب نی می‌خورم اما چه کنم این نامرد؟            بین مردم نـبـرد اسـم مرا وای‌حسین

: امتیاز

ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محمد جواد مطیع ها نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

عصر در آتشِ خیمه دل پیغمبر سوخت            آنچنان سوخت که از شعله دل حیدر سوخت

نه فقـط دامن طفـلان، نه فقـط معجـرها            گوشۀ خیمه عبا سوخت، تن اکبر سوخت


وســط ســرخــی آتــش دل زیـنـب امــا            یاد مـسـمار در و سوختن مادر سوخت

بعـدها کـنـج خـرابه به پدر دختر گفت:            تو نبودی کمکم، روی سرم معجر سوخت

خیمه‌ها سوخت و باد آمد و خاکستر رفت            دشت آرام شد اما دل یک مادر سوخت

دیـد آزاد شـده آب! ولی طـفـلـش نیـست            ناله زد از جگر و یاد لب اصغر سوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر حذف شد؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط خانه و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

از غـم سـوخـتــن اهـل حــرم بـود اگـر            نیمه‌شب آمد و در کنج تنور آن سر سوخت

 

مدح و شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علی محمد مؤدب نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد            که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی            که نامش آفـتابِ جان سرگردان ما باشد


لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند            لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت            که مصباح الهـدایِ دیدهٔ حـیران ما باشد

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر            حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد

: امتیاز

مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علیرضا فولادی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

ای لـوای تـو بـرافـراشـتـه بر قـلّۀ نـور            کرده نـور رُخَـت از پـردۀ ابهام، عبور

مـعـنی مـکـتـب آزادی و آزادگـی است            سر و جان دادن و تسلیم نگشتن، بَرِ زور


آمد از ذبح عـظیم تو، سرافکنده خـلـیل            ای که موسی شده حیران تو در وادی طور

صبر، از صبر تو، لبریز شدش کاسۀ صبر            چاک زد پیرهن صبر، به تن، سنگ صبور

از عدو آب طلب کَردنَت از رحمت بود            سلـسـبیلی تو خود و آب نبودت منظور

سر فـرو برد به دامان خجالت خورشید            تا که شمش رُخَت از مَشرق نِی، کرد ظهور

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر حذف شد؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط خانه و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

شُهـرت خـانۀ خـولی همه آفـاق گـرفت            تا درخـشـیـد مه روی تو از شرق تنور

ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : فاطمه عارف‌نژاد نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

برگـشـته‌ای بدون سوارت به خـیمه‌گاه            در امتداد واقعـه، در عصر اشک و آه

دلـواپـس کـسـی‌ست نگـاهـت قـدم قـدم            گاهی اگر به پـشت سرت می‌کنی نگاه


ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟            افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟

تن‌ها رها به دشت... خدایا چه بی‌سپر!            سرها به ‌روی نیزه... دریغا چه بی‌گناه!

فـریـاد «یا بُنَیَّ» جهـان را گرفـته‌ است            بـوی مدیـنـه می‌وزد از سمت قـتـلگـاه

: امتیاز

ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : ایوب پرندآور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

گودالِ قتلگاه است، یا اینکه باغ سیب است؟            این بـوی آشـنایی از تـربت حـبیب است

هر ظهر تشنه اینجا، در حیرت اولوالعزم            قرآن به روی خاک و انجیل بر صلیب است


نهج الفصاحه در خون، نهج البلاغه در اشک            جبریل پر شکسته، بر خاک‌ها عجیب است

قـصد نـماز دارد خـورشید خـون گـرفته            وقتی رسول اکرم بر نیزه‌ها خطیب است

قد قامت الصلاتش، صد اوج در فراز است            حی علی الفلاحش، صد موج در نشیب است

در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف            لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است

از بس که خیزران‌ها خط بر لبش کشیدند            سرمشق اهل عالم، خط‌های این کتیبه است

شیب الخـضیب دارد، خـد التـریب دارد            با السلام رد شو، منظور هر غریب است

آهسته پای بگذار، بال فـرشته پهن است            با احتیاط  بگذر، این خاک بی‌رقیب است

اینجا غـریـبـه‌ها هم، یک جـور آشـنایـند            هر کس غریب‌تر شد، او بیشتر حبیب است

شش‌گوشۀ مراد است، این عرش خاک خورده            هرکس نیامد اینجا، از عشق بی‌نصیب است

احساس استجابت، در این حریم جاری‌ست            اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است

در این محیط زخمی، در این فضای مجروح            هر کس نفس کشیده، عمری‌ست بی‌شکیب است

: امتیاز

ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : شهریار سنجری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

حـیـدر رسیـده بود، پـیـمـبـر رسیده بود            همراه این دو، سورۀ کـوثـر رسیده بود

خـواهـر دویـد سـمـت بـرادر ولی دریغ            آن لحظه‌ای رسـید که لشگر رسیده بود


کار عصا و نـیزه و شـمـشـیـر شد تـمام            نوبت به شمر و سینه و خنجر رسیده بود

خـنـجـر نـمـی‌بـریـد گـلـوی حـسـیـن را            به بوسـه گاه حـضرت مـادر رسیده بود

حق داشت زینبی که به صبرش ملقب است            با قتل صبر، صبرش اگر سر رسیده بود

: امتیاز
نقد و بررسی

دو بیت از این غزل به دلیل تحریفی بودن مطالب آن کلا حذف شد

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در عصر عاشورا

شاعر : گروه شعری یامظلوم نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

این طـرف بـین عـبـا اکـبر تو افتاده            آن طـرف سـاقـی آب‌آور تو افـتـاده

زینت دوش نبی! بین همه وسعت دشت            تـه گـودال چـرا پـیـکـر تـو افـتــاده


کاش میمُردم و اینگونه نمی‌دیدم که            همه اعضای تو دور و بر تو افتاده

جلـوی پـای تو باید سر من می‌افتاد            جـلـوی پـای من امـا سـر تـو افـتاده

کربلا سنگ ندارد، همه جایش رمل است            چـقـَدَر سنگ به دور و بر تو افتاده

بـین مـیـدان مُـتحـیـر شدنت را دیده            جلـوی خـیـمه اگر هـمـسر تو افتاده

طـعـنـۀ قـاتـل تو، قـاتل احساسم شد            گـفـت: زیـر لـگـدم دلـبـر تـو افـتاده

گُر گرفت آتش دامان غزال حرمت            گرگ از بس که پیِ دخـتر تو افتاده

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در عصر عاشورا

شاعر : عباس همتی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

پیش از غروب بود، که آب از سرم گذشت            آهـی کـشـیـدم و نـفـس آخــرم گـذشـت

من التماس ماندن و او شوق وصل بود            چون اشک از برابر چـشم ترم گذشت


پنجـاه و چـار سال به او چـشم دوخـتـم            فرصت نشد که خوب به او بنگرم، گذشت

یک آن تـمـام خـاطـره‌هایی که داشـتیم            با آن نـگـاه آخـرش از خـاطرم گذشت

آتـش گـرفـت خـیـمـۀ قـلـبم، چه آتشی!            کار از به باد رفـتن خـاکـسـترم گذشت

دیــدم بــریــدن نــفــس قــتــلــگـــاه را            دیدم که روی خاک... نشد باورم، گذشت

تا بود، آب در دل خـیـمه تکان نخورد            تا رفـت، آب از سر اهـل حـرم گذشت

: امتیاز

مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : علی کریمان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن قالب شعر : غزل

حمله‌های موج دیدم، لشکرت آمد به یادم            کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم

باد تنها بود، اما خار و خس‌ها را عقب زد            تـاخـتـن‌هـای عـلـیِ اکـبـرت آمد به یادم


بحث عقل و عشق شد، هر کس بیانی، داستانی            من تـرک‌های لـب آب‌آورت آمد به یادم

«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون»            لحظه‌های سرخ بعد از اصغرت آمد به یادم

جویباری بر شکوه کوه مستحکم می‌افزود            اشک‌های از رجز محکم‌ترت آمد به یادم

گفت سعدی دیده با چشم خودش می‌رفت جانش            من وداع آخرت با خواهرت آمد به یادم

باغبان با طفل گفت: این سیب! دیگر شاخه نشکن!            قصهٔ انگـشتت و انگـشـترت آمد به یادم

روضه‌خوان می‌گفت: یا مهدی! محبان تو هستیم            از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به یادم

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه‌السلام قبل از رزم و شهادت

شاعر : کریم رجب‌زاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

به میدان می‌برم از شوق سربازی، سر خود را            تو هم آماده کن ای عشق! کم‌کم خنجر خود را

مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست            که در تن‌پوشی از شمشیر بینم، پیکر خود را


هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم            خوشا روزی که بینم بی‌قفس بال و پر خود را

ز دل‌تاریکی باد خـزان تا پـرده بردارم            به روی دست می‌گیرم گل نیلوفر خود را

من از ایمان خود یک ذرّه حتی بر نمی‌گردم            تلاوت می‌کنم در گوش نی هم باور خود را

: امتیاز

مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام در وداع ظهر عاشورا

شاعر : عباس شاهزیدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت            آب‌هـا دیـگـر نـیـاوردنـد تـاب دیــدنـت

چشمۀ نوش لبت می‌سوخت از هُرم عطش            هم لبانت خشک بود از تشنگی، هم گلشنت


آب می‌گرید برای لعل عـطشانت هنوز            خاک می‌نـالـد برای جـسم بی‌پـیـراهنت

آسمان لرزید آن ساعت که طفلت حلقه کرد            دست‌های کوچک خود را به دور گردنت

ای تماشایی‌ترین خورشید، عالم زنده شد            بر ستـیغ نیـزه از آوای قـرآن خواندنت

: امتیاز

نماز ظهر عاشورا و جانبازی یاران سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : اعظم سعادتمند نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

تیر می‌آمد ز هر سو، ایـسـتاد امّا سعید            گفت درس عاشقی را این‌چنین با ما سعید

سینه‌اش آماج تیغ و نیـزه بود، اما نبود            در دلش دردی به‌جز تنهایی مولا، سعید


تا نماز عشق در میدان خون بر پا شود            داد جانش را هزاران بار بی‌پروا سعید

بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان            با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید

در جواب این وفاداری امامش مژده داد:            پیش روی من تویی در جنت‌الاعلی سعید!

: امتیاز

مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام در نماز ظهر عاشورا

شاعر : حیدر منصوری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقـتی نـمـازها همه حول نگـاه توست            شاید که کـعـبه هم نگران سپاه توست

بی‌شک «سعید» نیز به چشمت اقامه کرد            رو می‌کنم به قبلۀ سرخی که راه توست


هر صبح با اذان علی‌اکـبرِ تو عـشق،            تکرار می‌شود که بگوید پگـاه تـوست

هر روز و شب به خاک شما سجده می‌برم            خـاکی که ذره ذرۀ آن بـارگـاه تـوست

«خورشید سر برهنه برون شد ز کوهسار»            تا بنگرد به غـیرت سقا که ماه توست

این شـعـلـه‌ها که در نـفـس باد می‌دود            گرد و غبار حادثه یا اشک و آه توست

طوفـان فـرو نشست ولی کربلا هنوز            چشم‌انـتـظار بیـرق سـبز نگـاه توست

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل

عکس امشب که خوش‌ احوال تو را می‌بینم            عـصـر فـردا تـه گـودال تو را می‌بـینم

آمـدم تـا که دلـی سـیـر کـنـارت بـاشـم            شـانه بر مـو بـزنـی، آیـنـه‌دارت بـاشـم


مــادرم بـود کـه آگـاه ز تـقـدیـرم کـرد            من اگر پیـر شدم، پـیـری تو پیرم کرد

عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن            ته گـودال به چـشـم تر من رحـمی کن

من ببـیـنم که تو بی پـیـرهَـنی می‌میرم            تکـیه بر نـیـزۀ غـربت بزنی، می‌میرم

سر گودال من از هول و ولا خواهم مُرد            زودتر از تو در این کرببلا خواهم مُرد

پنجۀ کینه به مویت برسد، من چه کنم!؟            نیزه‌ای زیر گلویت برسد، من چه کنم!

مُردم از غـم، بـروم فکـر اسیری باشم            قبل از آن، فکر مهـیّای حصیری باشم

: امتیاز

ذکر مصائب شب عاشورای حسینی

شاعر : علی محمد مؤدب نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل مثنوی

ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است            این آخـریـن شـبـانـۀ آرام زیـنـب است

این نـازدانـه‌هـا که در آغـوش مـادرند            در دست باد، بعد تو گـل‌های پـرپـرنـد


بعد از تو در محاصرۀ شعـله‌ها و خار            گـل‌هـای پـرپـرنـد بـه مـیـدان کـارزار

دلـبـنـدهـای قـافـلـه شـلاق مـی‌خـورنـد            از شعـله‌های حـرمله شلاق می‌خـورند

این خـیـمه‌ها چو ابر پراکـنده می‌شوند            فردا پس از تو، شب نشده کنده می‌شوند

فردا غـروب آن سوی گـودال قـتـلـگاه            در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه

مــاه ایـسـتـاده دفـعــۀ آخــر بـبـیـنــدت            جـایی نـمـاز کـن کـه بـرادر! بـبـیـندت

آهـسـتـه از کـنار حرم بگذر، ای امید!            با ذکر یا صـبـور! که خواهـر ببـیندت

شـایـد رقـیـه تـشـنـۀ دیـدار دیگری‌ست            مـعـلـوم نـیـسـت دفـعـۀ دیـگـر ببـیندت

دیـدار دیـر می‌شود امـشـب که بگـذرد            تا گـوشـۀ خـرابـه که یک‌ سر بـبـیندت

مادر نخـفـته طفل تو بسیار تـشنه است            یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت

ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار            این خاک دیر نیست که بی‌سر ببـیندت

تا هـسـت آسـمـان به هـوای تو می‌تـپـد            فـردا کـه بـی‌ بـرادر و یـاور بـبـیـنـدت

تا هست معنی شب و روز جهان تویی            فردا که چون حـقـیـقـت کـوثـر ببیندت

فــردا کـلام روشــن زهــرا کــلام تــو            فـردا زمـانـه غــرّش حـیـدر بـبـیـنـدت

فردا که بعـد قـتـل کـسـانت، زمانه باز            آرام و بـاشــکــوه و دلاور بـبــیـنــدت

در جانـگـدازِ واقعـه‌ها هر که هر کجا            زیـبـاتــریـن تـجــســم بــاور بـبـیـنـدت

ای خـطـبۀ مـنای تو تا هست در تپـش            تا هر خـطـیب بـر سـر مـنـبر ببـیـندت

تو آمـدی که مـسـتـی دنـیـا پـرد ز سر            در مـجـلـس شـراب، مـنـوّر بـبـیـنـدت

قرآن تویی که بر سر نی خواندنی‌تری            کوفه مـیـان خـطـبۀ خـواهـر بـبـیـنـدت

بنگر به عزم خواهر و صبر و اراده‌اش            در آخـریـن نــمـاز شـب ایــسـتــاده‌اش

تا هست روزگار پـر است از سلام تو            بعد از تو هست چـادر خواهـر پیام تو

این چادر از نگـاه تو معنا گرفته است            هر دل به خیمه‌گاه تو مأوا گرفته است

طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست            سقـای تـشـنه، راز رشید حـیات ماست

عباس گفت تـشـنه بر این رود بگذرید            با خـود جـز آبـروی دو عـالـم نیـاورید

یک مشت بر نداشت که دل با تو باخته‌ست            پاک است دست هر که علی را شناخته‌ست

سقا که هر سبو به جهان است مست اوست            سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست

پـیـغـام و درس کـربـبـلا دسـت‌های او            در گـوش خـلـق زنده و مانا صدای او

گـوید که دل به جـرعـۀ دنیا مبـند هیچ            بـا آب و خـاک عـالـم بـی‌آبـرو مـپـیـچ

شیـطان اگر چه آوردت صد دلـیل باز            یاد آر از آه و آهـن و دست عـقـیل باز

یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند            مشکی که معنی عطش و عهد را رساند

یک قـطره‌ای به نیت دریا وضو بگیر            خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر

بـایـد تـمـام بـر سـر پـیــمـان گـذاشـتـن            جان گر به قدر طاقت شش‌ماهه داشتن

ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش            جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش

روی مرا که همچو شب بی‌ستاره‌ای‌ست            جز جامۀ سـیاه عـزای تو چـاره نیست

جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست            ای آنکه گـریه بر تو تـمام امـید ماست

با گریه خون ما به تو پیـوند می‌خورد            با اشک جان به یاد تو سوگند می‌خورد

خورشید سربریده که فردا شروع توست            دنیا اگر چه تـشنۀ صبح طلـوع توست

ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است            این آخـرین شـبـانـۀ آرام زیـنـب اسـت

: امتیاز